مرد ثروتمند در تشریح ماجرا گفت: «چندی قبل زنگ خانه ویلاییام به صدا درآمد. وقتی در را بازکردم دخترجوانی را دیدم که مدعی شد به تازگی همسایهام شده و پرنده خانگیاش که یک کاسکو است به خانه من پرواز کرده است. بعد هم اجازه خواست تا وارد باغ خانه شود و پرندهاش را بگیرد که من هم ممانعتی نکردم. غافل از اینکه ورود او بهخانهام، سناریویی برای برقراری ارتباط و اجرای نقشه آدم ربایی و تصاحب ثروتم بود
این اتفاق زمینه آشناییام با دخترجوان شد که خود را شقایق و دانشجوی رشته دکتری معرفی کرده بود و دارای صورت و اندام زیبایی بود که هر مردی را با اولین نگاه اسیر خود میکرد . پس ازآن چندین بار با هم تماس تلفنی داشتیم . چند باری هم به رستوران رفتیم. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه هفته گذشته بار دیگر شقایق، مرا به رستورانی دعوت کرد.
بعد از شام هم گفت میخواهد خودش مرا به خانه برساند و گفت به راننده شخصی اش که میشناسد و همیشه از سرویس او استفاده میکند زنگ میزند تا ما را برساند . بعد از آمدن راننده خانم دکتر دیدم جوان دیگری هم در صندلی جلو است و راننده گفت دوستش است که سر راه پیاده خواهد شد .
پس حدود 15 دقیقه رانندگی ناگهان راننده خانم دکتر تغییر مسیر داد و وقتی من علت را پرسیدم جوان دیگر به سمت من حمله ور شد و با تهدید و زور مرا به خانه ای ویلایی بردند . پس از ورود به خانه دو مرد جوان به دستور شقایق مرا به تختی بسته و روی کمرم اسید پاشیدند که از شدت درد بیهوش شدم. زمانی که به هوش آمدم متوجه شدم از شقایق و راننده وی خبری نیست و با التماس از مرد جوان غریبه خواستم آزادم کند. اما افسوس که التماس هایم کارساز نبود تا اینکه به او وعده پولی چند برابر پولی که قرار بود بگیرد، دادم. همان موقع او که با شنیدن این پیشنهاد وسوسه شده بود دست و پایم را باز کرد و من هم شبانه ازآنجا بیرون دویدم و خودم را به اداره پلیس رساندم
مرد پولدار مدتی بعد متوجه آثار جوهر روی انگشت خود شد که فهمید آنها از اثر انگشت وی برای انتقال سند و دارایی های وی میخواهند استفاده کنند . بعد از دادن مشخصات و عکسهای دختر جوان به پلیس بعد از چند روز شقایق دستگیر شد
آنها شقایق را طراح سناریوی گروگانگیری و اسید پاشی معرفی کردند. بدین ترتیب با اعترافهای آنها شقایق نیز لب به سخن گشود و آدم ربایی را پذیرفت اما همچنان منکر اسیدپاشی شد. دختر جوان جزئیات بیشتری ازاین ماجرا را افشا کرد
من اورا نمیشناختم؛ نامزد دوستم، بنگاه دار است. مرد پولدار (سهراب) خانهاش را برای اجاره به بنگاه وی سپرده بود و نامزد دوستم به نام اردلان چند باری مشتری برایش برده بود. او به من پیشنهاد داد که با سهراب طرح دوستی بریزم چون میدانست خیلی ملک و املاک دارد و فرزاندانش در خارج زندگی میکنند و نقشه اش این بود و در فرصتی مناسب در خانه را باز بگذارم تا اردلان بتواند وارد خانه شود و با تهدید او را وادار به واگذاری املاکش کند
اما بعدا خودم نقشه ی بهتری کشیدم و با طرح دوستی با وی وارد شدم و آن از دو دوست دیگرم کمک گرفتم تا وی را ویلا ببریم و بتوانیم اموالش تصاحب کنیم اما نقشه ها آن طور که پیش بینی کرده بودم پیش نرفت و حالا باید تاوان کارهایم را پس بدهم و خیلی پشیمانم که جوانیم بخاطر بلند پروازی شیطانی تباه شد